این هفته یکی دیگر از اشعارم را که در سال 1382 سروده ام برایت می نویسم
امیدوارم از نظرات مفید شما استفاده کنم
حیله با یار
در ره دوست اگر جان بدهی مقدار است
گرعنایت بکند یک نظرش بسیار است
بهر او خرج مکن از خود او یا دگـــــران
آن که با یار چنین حیله کند مکار است
رهبر آمد که تورا شاد کند غم مدهش
قلب او زین همه آزار شما غمدار است
رهبرم همچو علی هست نه شاهان مجوس
پول هنگفت به بازار کـــدام بازار است
خدمت خلق نما تا که شود رهبر شــــاد
لاکن این کار گمانم طلب دینــار است
منصب رتبه اگر می طلبی دنیا را
در زیانی که یقین اجر تو با دادار است
ارزش آن است که بسیجی بشود محو علی
کی ولایست کسیکه همه شب تیمار است
ساحل امن صدرات ز بلا ایمن نیست
خون به دل خلق زهمراهی با کفار است
باز (طوفان) شدی ومحو خودت میجویی؟
بر حذر باش که حلاج سرش بر دار است
توضیح : این شعر را به مناسبت حضور بسیار صمیمی رهبر عزیز به جمع بسیجی ما ن سرودم
در این دیدار رهبر به هزینه ها وتبذیرها در مراسم ها اشاره ای فرمودند و من تحت تاثیر آن فرمایشات این شعر راه سرودم
لیست کل یادداشت های این وبلاگ